می گویم: «حاجی! شما هر چه دستور بدهید به دیده منّت. الآن بگو چاه بِکَنم؛ بگو از دیوار راست بالا بروم؛ بگو با دست هایم برایت خاکریز بزنم؛ اصلاً بگو تا یک ماه به مادر زنم زنگ نزنم؛ تمام این کارها شدنی است؛ امّا به من نگو که با این پانزده تا مینی که برایمان مانده، دشت به این بزرگی را مین گذاری کنم! هیچی نباشه واسه مین گذاری این منطقه دو هزار تا مین لازم داریم. دشت است، زمین فوتبال دستی نیست که نوکرتم!»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
دیده |
چشم |
به دیده منّت |
چشم، فرمان می بریم |
شدنی |
ممکن |
واسه |
برای |
منّت |
نیکویی، احسان |
به دیده منّت ß حذف فعل «می گذارم» به قرینه معنوی
«تا» در عبارت «پانزده تا مین» ß «تا»ی ممیّز است
قلمرو ادبی:
از دیوار راست بالا رفتن ß کنایه از انجام کار دشوار
دیدۀ منّت ß کنایه از پذیرش قطعی
حاجی از حرف هایم خنده اش می گیرد اما به زور سعی می کند جلوی خنده اش را بگیرد. می گوید:
– «حاج احمد آقا! پسر گل گلاب! دشمن عن قریب است که توی این دشت وسیع عملیات کند. توکّلت به خدا باشد. چه بسا همین پانزده تا مین هم برایمان کاری افتاد. خدا را چه دیدی برادر من؟ از قدیم گفته اند کاچی به از هیچی! شما همین پانزده تا مین را مقابل دشمن کار بگذارید، خداوند کریم است.»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
عن قریب |
به زودی |
عملیات |
اجرای طرح نظامی |
کاری افتاد |
مؤثر واقع شد |
کریم |
بخشنده |
کاچی |
نوعی غذا با آرد و روغن |
||
خنده اش می گیرد |
شروع می کند به خندیدن |
قلمرو ادبی:
زیر آتش گرفتن ß کنایه از گلوله باران کردن
خدا را چه دیدی ß کنایه از«حتی رخداد ناشدنی هم می تواند با کمک خدا اتفاق بیفتد»
کاچی به از هیچی ß ضرب المثل (کم داشتن بهتر از هیچ نداشتن است)
پسر گل گلاب ß تشبیه
نمی دانم چه بگویم. روی حرف حاجی که خودش از عاملان بزرگ و قدیمی تخریب است، حرفی نمی توانم بزنم؛ امّا این کاری که از ما می خواهد، درست مثل این است که بخواهیم با یک کاسه ماست، با آب یک دریاچه، دوغ درست کنیم.
حاجی آن قدر مهربان و دوست داشتنی است که جرئت کنم برای آخرین بار با شوخی از این کارش انتقاد کنم. می گویم.
– هر چه شما بفرمایید حاجی. امّا خدا وکیلی ما را که سر کار نگذاشته ای؟ بالاغیرتاً اگر می خواهی ما را به دنبال نخود سیاه و این جور چیزها بفرستی، بگو، من به جان مادرم از صبح تا شب توی این دشت، پاره آجر و سنگ و کلوخ به جای مین کار می گذارم!
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
عامل |
عملیات کننده |
تخریب |
نابودی |
قدر |
اندازه |
خدا وکیلی |
به راستی |
بالاغیرتاً |
از روی جوانمردی |
||
عامل تخریب |
شخصی نظامی که کارش نابودکردن هدف های نظامی به وسیلۀ انفجار و کار گذاشتن تله های انفجاری است |
||
کلوخ |
پاره گِل خشک شده به صورت سنگ، پاره گل خشک شده به درشتی مُشت یا بزرگتر |
قلمرو ادبی:
روی حرف ... حرف زدن ß کنایه از رد کردن
با یک کاسه ماست ... دوغ درست کردن ß کنایه از کار نشدنی انجام دادن
سر کار گذاشتن ß کنایه از فریفتن
ما که ... سر کار بگذاریم ß پرسش انکاری
به دنبال نخود سیاه فرستادن ß به کار بیهوده گماردن برای فریب
کاری افتادن ß کنایه از ثمر بخش بودن
با یک کاسه ماست، با آب یک دریاچه دوغ درست کردن ß کنایه و ضرب المثل
حاجی جلو می آید. پیشانی ام را می بوسد. دست هایم را توی دستش می گیرد و می گوید: «مؤمن خدا! ما که باشیم که شما را سرکار بگذاریم، ما پانزده تا مین داریم و غیر از این هم نداریم و راه چاره ای هم فعلاً نداریم. باید به تکلیفمان عمل کنیم. بروید و به هر وسیله ای که شده این مین ها را توی دشت، رو به روی دشمن کار بگذارید. خداوند کریم است. بروید و معطّل نکنید.»
با اینکه ته دلم از این کار بی نتیجه سر در نمی آورد؛ امّا فرمان حاجی برایم اجرا نشدنی نیست. چاره ای ندارم، باید این کار را انجام بدهم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
فعلاً |
به طور موقت |
معطل کردن |
تأخیر کردن، درنگ کردن |
معطّل |
بیکار، بلاتکلیف |
قلمرو ادبی:
سر در آوردن ß کنایه از دریافتن، متوجه شدن
دوستم احمدرضا را صدا می زنم و ماجرا را به او می گویم. تصمیم می گیریم برویم الاغی پیدا کنیم و مین ها را بار الاغ کنیم و بزنیم به دشت؛ رو به روی مواضع عراقی ها. اوّلین خر را که می بینیم، تصمیم به خریدش می گیریم. احمدرضا زل می زند به چشمان خر و انگاری که صد سال است الاغ شناس بوده باشد؛ آرام در گوشم می گوید:
– احمد، این خر، خبر خوبی نیست. خیلی چموش است. من می دانم که کار دستمان می دهد؟ از چشمانش شرارت و حیله گری می بارد!
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بزنیم به دشت |
برویم |
مواضع |
موضع ها، مکان ها |
چموش |
سرکش، لگد زدن |
انگاری |
گویی |
افسار |
عنان، دهانه، لگام |
||
شرارت |
بدی، بدخواهی، فتنه، خباثت |
||
زل زدن |
خیره شدن، با چشمی ثابت و بی حرکت به چیزی نگاه کردن |
«احمدرضا» در عبارت «دوستم احمدرضا» ß نقش تَبَعی بدل دارد
قلمرو ادبی:
کار دست کسی دادن ß کنایه از دچار مشکل کردن
از چشمانش شرارت ... می بارد ß استعاره، کنایه
احمدرضا چنان جدی حرف می زند که نزدیک است باورم شود؛ می گویم:
– مرد حسابی! خر، خر است دیگر. ما که نیامدهایم خرید و فروش خر کنیم.
مین ها را که کاشتیم، خر را می آوریم به قیمت مناسب به صاحبش می فروشیم. نکند خیال کردی این خر، جاسوس صدام است؟!
احمدرضا اخلاقش همین طوری است. خنده دارترین چیزها را آن قدر جدّی می گوید که آدم نمی داند باور کند یا نه!
خر، هنوز اول کاری چموشی می کند و هر چه افسارش را می کشیم، جلو نمی آید امّا بالاخره بعد از ساعتی مین ها را بار خر می کنیم و راه دشت را در پیش می گیریم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
مرد حسابی |
حسابگر |
قدر |
اندازه |
قلمرو ادبی:
خرید و فروش ß تضاد
جاسوس بودن خر ß تشخیص و استعاره
راه در پیش گرفتن ß کنایه از رفتن
خر سلّانه سلّانه راه می آید و گاهی می ایستد و این سو و آن سو را بو می کشد و علف و خاری را پوزه می زند و دوباره راه می افتد. نزدیک تر که می شویم، اوضاع خطرناک می شود. احمدرضا افسار خر را به دست گرفته و او را قدم به قدم و با احتیاط جلو می کشد. کم کم به محلّی که باید مین ها را روی زمین بکاریم، می رسیم. هفت تا مین یک طرف خر و هشت تا مین هم سمت دیگر خر، بار کردهایم. احمدرضا می گوید: «بهتر است خر را روی زمین بنشانیم.» امّا خر، خری نیست که با این آسانی ها حرف ما را گوش کند و مثل بچّه خر روی زمین بنشیند! احمدرضا اوّل به شوخی دهانش را داخل گوش خر می کند و آرام می گوید:
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
سلّانه سلّانه |
آرام آرام، به آهستگی |
پوزه |
پیرامون دهان |
قلمرو ادبی:
مثل بچّۀ خر بودن ß کنایه از آرام بودن
– خر جان! بفرما بنشین. این جوری خیلی تابلو هستی!
امّا خر، انگار که مگسی توی گوشش رفته باشد، مدام آن را تکان می دهد و به سر و صورت احمدرضا می کوبد.
دو نفری سعی می کنیم خر را هر طور که هست روی زمین بنشانیم، امّا خر، پر زور است و نمی نشیند. احمدرضا می گوید: «این خر، زبان آدمیزاد حالیش نیست. از اوّل هم گفتم یک خر زبان فهم بخریم، گفتی همین خوب است!»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
زبان فهم |
فهمیده، باشعور |
مدام |
پیوسته |
قلمرو ادبی:
تابلو هستی ß تشبیه فشرده اسنادی (مانند تابلو هستی که همه تو را می بینند)
تابلو بودن ß کنایه از قابل تشخیص
حالی بودن حرف آدمیزاد ß کنایه از حرف شنو بودن
زبان فهم بودن خر ß تشخیص و استعاره
می گویم: «ای بابا! این قدر خرخر نکن. ما اگر قرار بود توسّط دشمن دیده شویم که دیده می شدیم. بیا کمک کن مین ها را کار بگذاریم و برویم.»
همین که می خواهیم اوّلین مین را برداریم، ناگهان خر سرش را بالا می گیرد و با صدای بلند شروع به عرعر می کند. این جای کار را دیگر نخوانده بودیم. دلم می خواهد دهان خر را با جفت دست هایم بگیرم و خفه اش کنم، ای لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود.
از اوّل تا آخر آوازش ده ثانیه طول می کشد دل توی دلمان نیست. الآن است که لو برویم و دشمن متوجّه ما بشود.
آواز الاغ که تمام می شود، دوباره آواز دیگری را شروع می کند. احمدرضا می گوید: «نگفتم این جاسوس دشمن است؟!»
قلمرو ادبی:
این جای ... نخوانده بودیم ß کنایه از اینکه پیش بینی نمی کردیم، طبق برنامه پیش نرفت
دل توی دل نبودن ß کنایه از بیقراری و نا آرامی
آواز دیگری را شروع می کند ß استعاره از عرعر
و با خشم چنان با لگد به پشت خر می زند که خر آوازش را نیمه کاره رها می کند و جفتک می اندازد و چهار نعل به طرف خاکریز دشمن می دود.
– این چه کاری بود؟ چرا خر را فراری دادی؟
احمدرضا می گوید: «بگذار برود گم شود خر نفهم! حالا باید خودمان هم در برویم، الآن است که لو برویم. چنان زدم که دیگر هوس نکند بی موقع آواز بخواند!»
چاره ای نیست. برخلاف مسیر خر می دویم و خودمان را از منطقه دور می کنیم. به داخل مواضع خودمان که می رسیم، نمی دانیم از خجالت به حاجی چه بگوییم! بگوییم حریف یک الاغ نشدیم؟
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
نفهم |
بی شعور |
در رفتن |
گریختن |
لو برویم |
جای نهفتن مان آشکار شود |
قلمرو ادبی:
چهار نعل ß کنایه از به تاخت، تند
آواز ß استعاره از عرعر خر
خر نفهم ß تشخیص و استعاره
حاجی خودش به استقبال ما می آید؛ با دیدن چهره های عرق کرده و سرهای پایین افتاده مان مثل اینکه ماجرا را حدس زده باشد، می گوید:
– به به! دو تا پهلوان، احمد! چقدر زود برگشتید؟ بالاخره کار خودتان را کردید؟!
این جمله آخر را طوری می گوید که یک لحظه گمان می کنیم متوجّه خرابکاری ما شده و به ما طعنه می زند امّا حاجی اهل این حرف ها نیست. می نشینیم کنارش و با خجالت، همه چیز را برایش مو به مو توضیح می دهیم. حاجی می خندد و بعد می گوید: «آن پانزده تا مین را هم به باد دادید؟ فقط باید مطمئن شوم که کوتاهی نکردید!»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بالاخره |
سرانجام |
طعنه زدن |
سرزنش کردن |
استقبال |
پیشواز |
قلمرو ادبی:
مو به مو ß کنایه از دقیق
به باد دادن ß کنایه از نابود و تلف کردن
حریف کسی یا چیزی نبودن ß کنایه از برابری و مقاومت نکردن
پایین افتادن سر ß کنایه از شرمندگی
نمی خواهم دروغ بگویم. اشاره به احمدرضا می کنم و می گویم: «به نظر من این لگد آخری که احمدرضا خان به الاغ زد، اضافی بود!»
روزهای سخت ما خیلی زود می رسد. مین هایی که قرار بود برسد، هنوز نیامده است. اگر جلوی دشمن مین گذاری کرده بودیم، حالا خیالمان راحت تر بود.
تمام نیروها منتظر حمله دشمن هستند؛ امّا یک روز، دو روز، سه روز می گذرد و خبری نمی شود.
بچّه های شناسایی همین روزها در یک عملیّات محدود، یک عراقی را اسیر کرده اند تا اطّلاعاتی از او بگیرند.
اسیر حرف های عجیبی می زند:
– عملیّاتی در کار نیست. فرماندهان ما بعد از بررسی های زیاد به این نتیجه رسیده اند که با وجود هزاران مینی که ایرانی ها توی دشت کار گذاشته اند، تلفات سنگینی خواهیم داد!
– هزاران مین؟ شما از کجا فهمیدید؟ اسیر بعثی لبخند کنایه آمیزی می زند و می گوید: «خیال کردید ما الاغ هستیم؟ ما آن الاغی را که بار مین رویش بود، گرفتیم. همه ما از تعجّب شاخ در آوردیم. آن قدر مین اضافه آوردید که بار الاغ کردید که به عقب بفرستید امّا خبر نداشتید که الاغ با فرار کردنش به سمت مواضع ما، همه چیز را لو داد.»
همه به هم زل زدیم و در میان بهت و حیرت اسیر دشمن، همراه با حاجی با صدای بلندی از ته دل خندیدیم ... .
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بعثی |
عضو حزب بعث |
بهت |
حیرت |
تلفات |
ضایعات، مرگ و میرها، کشته شدگان |
«خان» در عبارت «احمدرضا خان» ß در این گروه اسمی، شاخص است
قلمرو ادبی:
شاخ در آوردن ß کنایه از شگفت زده شدن
در کار نبودن ß کنایه از وجود نداشتن
از ته دل خندیدن ß کنایه از خندۀ عمیق
قصه شیرین فرهاد ß ایهام، حس آمیزی